معرفی وبلاگ
سلام به خدمت تمامی کاربران و بازدید کنندگان این وبلاگ. خوشحال و خرسندم از اینکه شما نیز از جمله بازدید کنندگان این وبلاگ بودید. لطفا ما را از پیشنهادات و نظرات خود محروم نسازید. در سایه حضرت بقیه الله(عجل الله تعالی فرجه الشریف) زنده و بنده باشید.
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 58309
تعداد نوشته ها : 26
تعداد نظرات : 9
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

بهبود فورى به دست امام زمان عليه السلام                  حـكـايـت نـهـم ـ قـصـه ابـوراجـح حمامى است : علامه مجلسى رحمه اللّه در (( بحار )) نـقـل كـرده از كـتـاب (( السـلطـان المـفـرج عـن اهـل الايـمـان )) تـاءليـف عـالم كـامـل سـيـد عـلى بن عبدالحميد نيلى نجفى كه او گفته مشهور شده است در ولايات و شايع گرديده است در ميان اهل زمان قصه ابوراجح حمامى كه در حله بود. به درستى كه جماعتى از اعيان اماثل و اهل صدق افاضل ذكر كرده اند آن را كه از جمله ايشان است شيخ زاهد عابد مـحـقق شمس الدّين محمّد بن قارون ـ سلمه اللّه تعالى ـ كه گفت : در حله حاكمى بود كه او را مرجان صغير مى گفتند و او را از ناصبيان بود پس به او گفتند كه ابوراجح پيوسته صحابه را سب مى كند، پس آن خبيث امر كرد كه او را حاضر گردانند چون حاضر شد امر كـرد كـه او را بـزنـنـد و چندان او را زدند كه به هلاكت رسيد و جميع بدن او را زدند حتى آنـكـه صـورت او را آن قـدر زدنـد كـه از شدت آن دندانهاى او ريخت و زبان او را بيرون آوردنـد و بـه زنـجـير آهنى آن را بستند و بينى او را سوراخ كردند و ريسمانى از مور را داخـل سـوراخ بـيـنـى او كـردنـد و سر آن ريسمان مو را به ريسمان ديگر بستند و سر آن ريسمان را به دست جماعتى از اعوان خود داد و ايشان را امر كرد كه او را با آن جراحت و آن هـيئت در كوچه هاى حله بگردانند و بزنند، پس آن اشقيا او را بردند و چندان زدند تا آنكه بـه زمـيـن افـتاد و نزديك به هلاكت رسيد پس آن حالت او را به حاكم لعين خبر دادند و آن خـبـيـث امـر بـه قـتـل او نـمـود، حاضران گفتند كه او مردى پير است و آن قدر جراحت به او رسـيـده كـه او را خـواهـد كـشـت و احـتـيـاج بـه كـشـتـن نـدارد و خـود را داخل خون او مكن و چندان مبالغه در شفاعت او نمودند تا آنكه امر كرد او را رها كردند و رو و زبان او از هم رفته ورم كرده بود و اهل او، او را بردند به خانه و شك نداشتند كه او در همان شب خواهد مرد. پـس چـون صـبـح شـد مـردم بـه نـزد او رفـتـنـد ديـدنـد كـه او ايـسـتـاده اسـت و مـشـغـول نـمـاز اسـت و صـحيح شده است و دندانهاى ريخته او برگشته است و جراحتهاى او مـنـدمـل گـشـتـه اسـت و اثـرى از جـراحـتـهـاى او نـمـانـده و شـكـسـتـهـاى روى او زايـل شـده بـود، پـس مـردم از حـال او تـعـجـب كـردنـد و از او سـؤ ال نمودند، گفت : من به حالى رسيدم كه مرگ را معاينه ديدم و زبانى نمانده بود كه از خـدا سـؤ ال كـنـم پـس بـه دل خـود را حـق تـعـالى سـؤ ال و اسـتـغـاثـه و طـلب دادرسى نمودم از مولاى خود حضرت صاحب الزمان عليه السلام و چـون شـب تـاريـك شـد ديـدم كـه خـانـه پـر از نـور شد ناگاه حضرت صاحب الا مر عليه السـلام را ديـدم كه دست شريف خود را بر روى من كشيده است و فرمود كه بيرون رو و از براى عيال خود كار كن به تحقيق كه حق تعالى تو را عافيت عطا كرد، پس صبح كردم در ايـن حـالت كـه مـى بـيـنى . و شيخ شمس الدّين محمّد بن قارون مذكور راوى حديث گفت كه قـسـم مى خورم به خداى تبارك و تعالى كه اين ابوراجح مرد ضعيف اندام و زردرنگ و بد صـورت و كـوسـه وضـع بـود و مـن دايـم بـه آن حمام مى رفتم كه او بود و او را به آن حـالت و شـكـل مـى ديـدم كـه وصـف كـردم پـس صـبح زود ديگر من بودم با آنها كه بر او داخل شدند پس ديدم او را كه مرد صاحب قوت و درست قامت شده است و ريش او بلند و روى او سـرخ شده است و مانند جوانى گرديده است كه در سن بيست سالگى باشد و به همين هيئت و جوانى بود و تغيير نيافت تا آنكه از دنيا رفت و چون خبر او شايع شد حاكم او را طـلب نـمـود حـاضـر شـد، ديـروز او را بـر آن حـال ديـده بـود و امـروز او را بـر ايـن حـال كـه ذكـر شد و اثر جراحات را در او نديد و دندانهاى ريخته او را ديد كه برگشته پـس حـاكـم لعـين را از اين حال رعبى عظيم حاصل شد و او پيشتر از اين وقتى كه در مجلس خود مى نشست پشت خود را به جانب مقام حضرت عليه السلام كه در حله بود مى كرد و پشت پليد خود را به جانب قبله و مقام آن جناب مى نمود بعد از اين قضيه روى خود را به مقام آن جناب مى كرد و به اهل حله نيكى و مدارا مى نمود و بعد از آن چند وقتى درنگ نكرد كه مرد و آن معجزه باهره به آن خبيث فائده نبخشيد.(

دسته ها : معجزات حضرت
شنبه بیست و ششم 1 1391 22:30

 

چند نمونه از وظايف شيعيان و عاشقان امام زمان عليه السلام  
1 - شناخت و معرفت كامل از طريق صفات و خصايصى كه مخصوص آن حضرت است ، و مداومت داشتن بر خواندن اين دعا:
((اللهم عرفنى نفسك فانك ان لم تعرفنى نفسك لم اعرف نبيك ، اللهم عرفنى رسولك فانك ان لم تعرفنى رسولك لم اعرف حجتك ، اللهم عرفنى حجتك فانك ان لم تعرفنى حجتك ضلكت عن دينى )).
2 - منتظر ظهور و فرج آن حضرت بودن ، بگونه اى كه اين انتظار در انسان تحرك ايجاد كرده و در عمل ظاهر شود، تا آنجا كه در انجام واجبات الهى و ترك محرمات كوتاهى نكند.
3 - تسليم و انقياد براى امر امام عليه السلام داشته باشد و عجله نكند، يعنى چون و چرا در امر ظهور آن جناب ننمايد و آنچه از جانب آن حضرت مى رسد صحيح و مطابق حكمت بداند.
4 - از مال خود به آن حضرت هديه نمايد، مثلا مالى را كه مى خواهد به امام عليه السلام هديه دهد، به همين قصد در راهى كه مى داند رضاى آن حضرت است مصرف نمايد، مانند اين كه به صالحين از دوستان و شيعيان آن حضرت كمك نمايد.
5 - صدقه دادن به قصد سلامتى آن حضرت .
6 - مداومت نمودن بر خواندن اين دعا كه در كتاب كمال الدين از حضرت صادق عليه السلام روايت شده :
((يا الله يا رحمن يا رحيم يا مقلب القلوب ثبت قلبى على دينك .))
7 - در هر حال و زمانى آماده يارى نمودن آن حضرت باشد، و در فراقش ‍ مغموم بوده و ندبه و زارى نمايد. (مداومت داشتن بر خواندن دعاى ندبه در صبح هاى جمعه )
8 - در مشكلات و گرفتاريهاى مهم به آن حضرت متوسل شود.
9 - فضايل و كمالات و صفات آن حضرت را ذكر نمودن و مردم را به سوى معرفت و شناخت آن جناب و خدمت به آن بزرگوار دعوت كردن .
10 - صبر كردن بر سختى ها و اذيت و سرزنش دشمنان دين در زمان غيبت .
11 - ثواب اعمال نيك و عبادات را به آن حضرت هديه نمودن .
12 - دعاء كردن براى سلامتى آن بزرگوار و طلب پيروزى و يارى و ظهور آن جناب را، از خداى متعال نمودن .
13 - خواندن زيارت آن حضرت و دعاى عهد كه در اين كتاب نقل شده است .
14 - بر دين و اعتقادات خود ثابت باشد و با نااهلان و منحرفين كه او را نسبت به دينش سست كنند معاشرت نكند.
خداوندا، ما را از پيروان و سربازان امام زمان عليه السلام قرار بده و قلب مبارك آن حضرت را از ما راضى و خشنود بفرما.
دسته ها : يارن واقعي
چهارشنبه سیم 1 1391 18:43

 .

غيبت كوتاه مقدمه اى براى غيبت طولانى

برگرفته از آثار آية الله سيد محمد كاظم قزويني


 

واقـعـيـت ايـن اسـت كه غيبت كوتاه مدت حضرت مهدى (ع ) نوعى آماده سازى براى غيبت طـولانـى بـود و غـيـبـت طـولانى اش مقدمه ظهور و حضور تمام عيار در جامعه انسانى و غيبت صغرى يك حالت ميانه اى بود، ميان ((غيبت كبرى )) و ((عصر ظهور)).
در غيبت ((كبرى )) رابطه گسترده و كامل امت با امام راستين و معصوم خويش گسسته است و در عـصـر ظهور، اين رابطه بطور كامل برقرار، اما در غيبت صغرى نه آن است و نه اين ، بلكه شرايط و وضعيت ميانه اى حاكم بود.
تـوضـيـح مـطـلب ايـنـكه : پيش از غيبت صغرى مردم در هر كجا و هر زمانى كه تصميم مى گـرفـتـنـد مى توانستند با امامان معصوم (ع ) كه معاصر آنان بودند، ديدار كنند در راه ، كـوچـه ، خيابان ، مراسم حج ، مكه ، منى و عرفات بى هيچ مانعى هر آنچه مى خواستند از آنان بپرسند و پاسخ همه مسايل دينى و معارف قرآنى و مشكلات زندگى خويش را بطور مستقيم و بى واسطه از آنان دريافت دارند.
اين شرايط تا زمان حضرت هادى (ع ) ادامه داشت و آن هنگام بود كه فشار از سوى استبداد بـر امـام هادى (ع ) بيشتر شد و تمامى حركات ، ديدراها، روابط و فعاليتهاى آن گرامى بـا افـراد، زيـر ذره بـيـن حـكـومت بيدادگر عباسى قرار گرفت و انبوهى از جاسوسان و خبرچينان بر او گمارده شدند.
سـردمـداران بـنـى عـبـاس بـا ايـنـكـه بر اريكه قدرت تكيه كرده و همه پستهاى حساس و كـليـدى را در دسـت داشـتـنـد، بـخـوبى مى دانستند كه در جامعه ، توده عظيمى از مردم به مشروعيت آنان و حكومتشان ايمان ندارند و بر اين باورند كه خلافت اسلامى و رهبرى جامعه ، حـق شـرعـى و قـانـونـى امـامـان اهـل بـيـت (ع ) اسـت و هـمـه مـدعـيـان خـلافـت در طـول تاريخ به راه بيداد و باطل رفته و بطور غاصبانه تجاوزكارانه زمام امور جامعه اسلامى را به كف گرفته اند.
اين واقعيت از دو جهت براى آنان مسلم و قطعى بود:
1ـ نخست اينكه :
سردمداران بنى عباس به خوبى امتيازات ، شايستگيها و ويژگيهاى امامان نور(ع ) را مـى ديـدنـد و مـى دانـسـتـنـد كـه آنـان هـم از نظر منشاء، ريشه و شرافت خانوادگى از چه بـرتـرى و شـكـوهـى بـرخـوردارنـد و هـم از نظر ارزشهاى معنوى همانند: دانش گسترده ، تـقـواى بـه مـفـهـوم واقـعـى ، شـايـسـتـگـى و بـرازنـدگـى ، اعـتـدال و قـداسـت در سـلوك و سـيـاسـت ، سـابقه نيك و آوازه بلند و خوشنامى در ميان همه قشرها و زندگى سراسر افتخار و لبريز از فضيلتها و كرامتها... .

آرى ! در همه اين ميدانها، آنان هستند كه در همه قرون و اعصار، برتر و بالاترند.
به علاوه ، آنان از ويژگيهاى امامت بهره ورند. ويژگيهايى چون : قدرت اعجاز و آيات و روايـاتـى كـه از جـانـب خـدا و پـيـام آورش در مـورد بـرگـزيدگى آنان به امامت جامعه و تـدبـير امور و شئون انسانها رسيده و به حكم آنها امامت امت به آنان سپرده شده است و مى دانستند كه اين اصول خدشه ناپذير يعنى :
شرافت بى نظير خانوادگى ، شايستگى هاى بى همانند علمى و عملى ،
ويژگيهاى امامت ، همانند اعجاز و قدرت برآوردند معجزه .
و آيـات و روايـات رسـيده در مورد آنان ، كافى است كه خلافت و امامت آنان را براى همگان ثابت ، دلهاى حق پذير و شيفته دانش و تقوا و آزادى و عدالت را بسوى آنان جلب ، توده هـاى مـردم را بـه حـقـانـيـت آنـان مـعـتـقـد و مـعـتـرف و حـقـوق پايمال شده آنان را برايشان اثبات و بسوى آنان بازگراند.
2ـ از طرف ديگر
مـطـلب در مـورد ((بـنـى عـبـاس )) و زنـدگـى نـكـبـت بـار و ضـد اسـلامـى آنـان كامل به عكس بود.

چرا كه آنان پس از گسترش و تحكيم پايه هاى قدرت و سلطه ظالمانه خويش بر نيمى از كـره زمين ، به گونه اى مست و مغرور گشتند كه ديگر، نه به عواطف و احساسات مردم مـى انـديـشيدند و نه از مخالفت و قيام مسلمانان مى هراسيدند و نه به حشم و نارضايتى توده ها، بها مى دادند و چرا چنين نباشد؟
چرا سردمداران بنى عباس با آن قدرت و امكانات عظيم ، از مردم بى سلاح و فاقد قدرت و امكانات بترسند؟
چرا ديگر از حرام خدا بپرهيزند و از گناهان و زشتيها دروى جويند؟
چرا به خواسته هاى سيرى ناپذير نفس نپردازند؟ و چرا نداى شهوات خويش را با وجود همه وسايل و امكانات شهوت انگيز روحيه لذت جويى و بى بند و بارى ، پاسخ نگويند و عنان گسيخته در تمايلات نفسانى خويش ‍ نروند؟
بـر ايـن اساس بود كه مفهوم خلافت عادلانه مورد نظر اسلام دگرگون گرديد و جانشين پـيـامـبـر جـاى خـويـش را بـه عـنـصرى تجاوزكار و ديكتاتورى سپرده كه تنها بر محور عياشى و لذت جويى و سركشى و فحشاء و زشتيها، مى چرخيد.
مـجـالس گـنـاه و لهـو و لعـب ، محافل رقص و آوازه خوانى ، شب نشينيها و مشروبخواريها، مستيها و پستيها و جنونها، هر شب و هر بامداد و شامگاه در كاخهاى بيداد و آلوده سردمداران رژيم عباسى برپا شد و عنصر پليدى كه خود را رهبر و پيشواى جامعه اسلامى و جانشين پـيـامـبـر جـا مى زد به همراه انبوهى از اطرافيان آلوده و بدكار خويش در آن شب نشينيها و مـخـالف گـنـاه و فـحـشـا حـاضر مى شد و در حلقه اطرافيانى كه جز خشنود ساختن خاطر خـطـيـر پـيـشـوا و خـليـفـه و هـر چـه بـيـشـتـر فـراهـم آوردن وسـايـل فـسـق و فجور او، نقش و ماءموريتى براى خويش نمى ساختند به هر پليدى دست مى يازيد.
سوگمندانه ، علما و دانشمندان دنيا پرست و بدانديش نيز، به جاى ايستادگى در برابر اين روند ارتجاعى و فجايع هستى سوز براى خليفه مصونيت بى نظير و سابقه دينى و شـرعـى تـراشـيـدنـد و چـنـيـن وانـمـود سـاخـتـنـد كـه ((خـليـفـه )) و ((امـام بـاطـل )) در بـرابـر رفـتـار و كردار خويش بازخواست نمى گردد و هر آنچه انجام دهد، مورد سؤ ال قرار نمى گيرد و به گناه و جنايت خويش كيفر نمى شود.
او نماز بخواند و عبادت خدا كند يا گرد فحشا و گناه بگردد، مساوى است ، چرا كه خليفه اسـت و ره آورد و ثـمـره كـار و زنـدگـى و عـمـر خليفه نه اداره امور تدبير شئون جامه و تـاءمـيـن حـقـوق و آزادى و امنيت و فرهنگ و معنويت و آسايش ‍ و نجات توده ها و انديشيدن در مـورد ديـن و دنـياى مرد است ؛ بلكه كار و نقش او، همان فرو رفتن در شهوات و زشتيهايى است كه ((بنى اميه )) و ((بنى عباس )) در آن فرو رفته بودند.
ارى ! تـنـهـا چـيـزى كـه خـاطـر خـطـيـر خـليـفـه را بـه خـود مشغول مى داشت و گاه لذتها و بى بند باريها را در كامش تلخ و آنها را برايش گلوگير مى ساخت وجود گرانمايه مشعلهاى هدايت و امامان نور(ع ) بود.
وجود كسانى كه خداوند لباس قداست و پاكى ، تقواپيشگى و پرهيزكارى بر اندامشان پـوشـانـده بـود و آنـان را بـه شـايـسـتـه تـريـن صـفـات و پـرجاذبه ترين فضيلتها زيباترين ارزشهاى اخلاقى و انسانى آراسته بود.
خـليـفـه هـمـواره بر اين مى انديشد كه : چگونه بر اين شخصيتهاى پاك و پرشكوه چيره شـود؟ بـتواند محبوبيت و معنويت عظيم آنان را در هم كوبد، خوشنامى و بلندآوازگى آنان را آلوده سـازد و تـلاش و كوشش اصلاحى و انسانى آنان و گرايش ياران و دوستداران و پيروان آن را به راه و رسم انسانى و اسلامى و الهى آنها، به صفر برساند.
آرى ! در ايـن شـرايـط سخت و در اين جو وحشتناك بود كه حضرت هادى (ع ) مى زيست . آيا بـيـنـش و حـكـمـت ، او را نـاگـزيـر نـمـى سـاخـت كـه بـراى زنـدگـى خويش شيوه خاصى بـرگـزيـنـد؟ شـيـوه اى كـه هـمـه جوانب خرد و تجربه و فرزانگى براى مصون ماند از شرارت و شقاوت و در همانحال به انجام رساندن مسئوليت خطير و نقش عظيم امامت راستين ، در آن رعايت شود؟
بـر ايـن اسـاس بـود كـه آن گـرامـى در هـمـان شـرايـط كـه تـحـت فـشار و مراقبت شديد جاسوسان خلافت بود و سايه شوم حكومت ترور و وحشت بر او و هر دوستدار خاندان وحى و رسـالت كـه بـا او در ارتـبـاط بـود، سـايـه افـكـنـده بـود، آن گـرامـى در هـمـانـحـال بـا درايـت و تـدبـيـر بـى نـظـيـر مـى كـوشـيـد تـا بـر اوضـاع و احـوال مـراقـب و مـسـلط بـاشـد و در ايـن انـديـشـه بـود كـه خـود و يـاران مـكـتـب و آرمـان اهل بيت (ع ) را از فشار و اختناق بيشتر رهايى بخشد.
مـا در روزگـار خـويـش ، بـرخى از نمونه هاى آن فشارها و رنجها را ديده ايم . خود شاهد هـسـتـيـم كـه چـگونه زورمندان و سلطه گران هزار و يك حساب براى شخصيتهاى برجسته مـردمـى و مـذهـبـى و بـرخـوردار از مـوقعيت اجتماعى و سياسى باز مى كنند و چگونه براى بـدسـت آوردن انـدك اطـلاعـات احـمـقـانـه و بـى ارزش ، تـدابـيـرى عـريـض و طـويـل مـى انـديشند و آن را از مسايل مهم و درجه اول جامعه ، قلمداد مى كنند به مقامات بالا گزارش مى برند، چنانكه گويى اسرار بزرگ نظامى دشمن را كشف كرده و يا...
از همين جا بايد انديشيد كه شرايط در روزگار امامان معصوم (ع ) چگونه بود و زورمندان بيدادگرى كه آن بزرگواران را اولين و آخرين و جدى ترين خطر براى سلطه ظالمانه خـويـش مـى ديـدند، با آنان چگونه رفتار مى كردند، چرا كه سلطه گران به روشنى ، عـشق و ايمان مردم را به امامان نور(ع ) مى ديدند و در اوج يقين بودند كه آنان بر قلبها حـكـومتى كنند عشق و شور توده هاى مردم به آنان عشق و شور مذهبى و عقيدتى است . عشق و شورى است كه از هر علاقه ، پيوند و عشقى پرتوانتر، سختتر و كارسازتر است .
و ايـن امتيازى است كه حكومتگران با وجود قدرت و امكانات گسترده خويش از آن بى بهره بـودنـد، آنـان تـنها بر كالبدهاى مردم حكومت مى كردند و نه بر دلها و قلبها، به زور سرنيزه و با منطق و سياست مشت آهنين ، حكم مى راندند و نه با منطق دين و قانون و مقررات عادلانه و انسانى و عنصر دگرگونساز مهر و وفا و صفا و ايمان و پروا...
آرى ! آنها به نام دين حكومت مى كردند و به دروغ خود را خليفه و جانشين پيامبر خدا(ص ) مـعـرفـى مـى كـردنـد چـرا كـه رهـبـرى اسـلامـى كـه از همان نخستين روزهاى درخشش اسلام شكل گرفته بود، در وجود گرانمايه پيامبر(ص ) تبلور داشت .
آن حـضـرت ، زمـامـدار جـامـعـه ، فـرمـانـده و رهبر مردم بود و قدرت قانونگذارى و اجراى مقررات و اداره كشور، به دست با كفايت او بود.
هـمو بود كه فرمان جهاد با ستم را مى داد و زكات و حقوق مالى را مى گرفت ، مقررات و حـدود الهـى را برپا مى داشت و همه امور و شئون دينى و دنيوى جامعه را تدبير و تنظيم مى كرد.
خـداونـد، ايـن رهـبـرى عـادلانـه و كـارسـاز را پـس از پـيـامـبـر بـه امـامـان مـعـصـوم اهـل بـيـت (ع ) واگـذر كـرد و مـقـرر فـرمـود كـه آنـان يـكـى پـس از ديـگـرى راه پـيامبر و مـسـئوليـتهاى خطير او را، جز دريافت وحى ، به كف باكفايت خويش گيرند. اما آنچه نمى بـايـد مـى شـد اتـفـاق افتاد و قدرت پرستان با بازيگريها و بند و بستها و توجيه و تفسيرهاى جاه طلبانه ، زمام امور جامعه را به كف گرفتند و بر اريكه قدرت تكيه زدند و بـا سـلب امـكـانـات و آزادى و پايمال ساختن حقوق و حدود و مقررات آنان را از دخالت در امور و شئون و نجات و فلاح جامعه بازداشتند.
اين حاكمان غاصب ، در طول اين قرنها و عصرها همواره مدعى بودند كه سيستم آنان خلافت اسـت و خـودشـان هـم خـليـفـه و جانشين پيامبر، زيرا اگر آنان ادعا مى كردند كه رژيمشان پـادشـاهى يا جمهورى است و خودشان نيز شاه يا رئيس جمهورند و نه خليفه پيامبر، مردم مـسـلمـان بـخـاطـر ناسازگارى تمام عيار سلطنت استبدادى و جمهورى ، با خلافت و رهبرى معنوى مورد نظر دين ، ديگر در برابر آنها سرفرود نمى آوردند.
بـه هـمـيـن جـهـت امويان ، عباسيان و... ادعاى خلافت مى كردند و خود را خليفه پيامبر جا مى زدنـد تـا بـا ايـن بـازيـگـرى و فـريب بزرگ ، براى خود حكومت معنوى و رهبرى دينى و مـذهـبـى ثـابـت كـنـنـد و آنـگـاه بـا ايـن شـگـرد بـر جـان مـال و هـسـتـى و امـكـانـات مردم ، به گونه كه خداى مردم باشند حكم برانند و امر و نهى كنند.
امـا حـقـيقت كاملا غير از اين بود و خلافت اسلامى به مفهوم واقعى و درست آن چيزى است كه بـايـد در هـاله اى از قـداسـت و پـاكـى ، ديـن بـاورى و ديـنـدارى ، دانـش و بينش ، تقوا و پـرواپـيـشـگـى و ديـگـر شـايـسـتگيها و ويژگيهايى از اين گونه باشد و اين صفات و ويـژگـيـهـا در آن حـكـومـتگران خودكامه و مدعى خلافت و رهبرى اسلامى ، نبود كه تاريخ درست و مستقل ، اين واقعيت را تاءييد و گواهى مى كند.
و ايـن در حـالى بـود كـه هـمـه اين ويژگيهاى شايسته و بايسته جانشينى پيامبر(ص ) و خـلافـت اسـلامـى ، به بهترين شكل و كاملترين صورت و زيباترين وجه ، بطور بسيار گـسـتـرده در وجـود گـرانـمـايـه امـامـان نـور(ع ) وجود داشت و اين حقيقت را نيز تاريخ با رساترين صداى خويش طنين افكن ساخته است .

 

 

 

 

دسته ها : غيبت
چهارشنبه سیم 1 1391 17:59

مقصود از انتظار،  -------------------------------------------------------------------------------- برگرفته از آثار مرحوم آية الله سيد رضا صدر                              فرج  به معناى گشايش است ؛ گشايشى كه اميد اميدواران است و بيقين ، تحقق پذير است و نـاامـيـدى در آن راه نـدارد، و مـمـكـن اسـت كـه طـول بـكـشـد. و طـول كـشـيـدن تـحـقـق مـطـلوب ، از لوازم امـيدهاى بزرگ است . اميدهاى كوچك بزودى تحقق پذيرند و اميد، هر چه بزرگتر باشد، تحقق ديرتر و دراز مدت ترى دارد. بخصوص اگر بزرگترين اميدها باشد كه مقصود از فرج است . و آن گشايش براى همه خلق و سيادت عدل و داد براى هميشه ، در جهان است . انـتـظـار فـرج ، مشتمل بر يقين به تحقق مقصود است كه غم را مى زدايد و سرور مى زايد. مـقـصود از انتظار، نشستن و خوابيدن نيست ، بلكه اداى وظيفه اى است كه در تسريع ظهور حضرت مهدى عليه السّلام دخالت دارد. چـنـانـچـه مـقـصود، انتظار شخصى نيست ، بلكه وظيفه اى است اجتماعى ؛ چون انجام مقاصد اجتماعى ، قدمهاى اجتماعى لازم دارد. مقصود از انتظار، آمادگى است و آن دو مرتبه دارد: نـخـسـتـيـن مـرتـبـه آن ، انـتظار روحى است و خوشدل بودن براى تحقق اميد در آينده ، و آن عـبـارت اسـت از آمـادگـى بـراى قـبـول دعوت و زدودن مقاومت روحى براى رسيدن كسى كه انتظار آمدنش هست . دومين مرتبه آن ، انتظار عملى است كه اضافه بر انتظار روحى است . انتظار، عملى مانند آمادگى براى آمدن مهمان و پذيرايى از او، كه غذا بايستى آماده باشد و بـا مـقـام مـهـمـان و شـخـصـيـت او تـنـاسـب داشـتـه بـاشـد. محل نشستن او تميز و آماده ، خوابگاه و استراحتگاهش مرتب باشد. كشاورز، وقتى انتظار باران را دارد كه كشتى كرده باشد، بازرگان ، وقتى انتظار سود دارد كـه كـالاى خـود را آمـاده كـرده و در مـعـرض فـروش گـذارده بـاشـد، و ايـن انـتـظـار كامل خواهد بود. هـر دو مـرتـبـه انـتـظـار بايستى براى ظهور حضرت مهدى عليه السّلام فراهم باشد تا فرج همگانى تحقق پذير شود. مـنـتـظـران نـيـز بـه دو گـونـه انـد: مـنـتـظـران مرحله نخست كه بسيارى از منتظران از اين قبيل هستند. اينان ، كسانى هستند كه از شدت ظلم و جور به تنگ آمده و آه مى كشند و آرزومند مـنـجى و رسيدن وى هستند، وى قدمى برنمى دارد. اين انتظار، چندان تاءثيرى در تسريع قـيـام حـضـرت مـهدى ندارد. آنچه كه در تسريع قيام حضرت مهدى مؤ ثر است ، انتظار در مـرحـله دوم اسـت ؛ هـر چـه شـمـاره مـنـتـظـران ايـن گـروه افزوده مى شود، ظهور آن حضرت نزديكتر مى شود و موفقيت در دعوت را شديدتر مى سازد. انتظار فرج ، بجز آمادگى بارى ظهور آن حضرت نيست اكنون بايستى بدانيم كه مقصود از آمـادگـى آن هـم آمـادگـى عـمـلى چـيـسـت و مـقـصـود از انـتـظـار فـرج ، كـه بـهـتـريـن اعـمـال ناميده شده است ، چيست ؟ آيا مقصود يك عمل مخصوص است و يا مجموعه اى است از چند عمل ؟ نـكـته حساسى كه انتظار بر آن تكيه دارد و شايد از نظرها پوشيده باشد، آن است همان طـور كـه حـكـومـت حـضـرت مـهـدى عـليـه السـّلام ريـشه كن كننده ظلم و جور و بر پا كننده عدل مجسم است و تهى از قلدرى و قساوت مى باشد، پيدايش اين مقصود نيز، بايستى چنين بـاشـد. از ظـلم و جـور دور، از قلدرى و قساوت بر كنار، از دروغگويى و رياكارى خالى باشد. چون قداست هدف ، مبرر وسيله گناه نمى شود، گناه ، جز گناه نمى زايد. با ظلم ، نمى شود عدل را به پا كرد؛ با عقده و انتقام ، نمى توان دادگرى كرد. اين حكومت . با كودتاى نظامى به روى كار نخواهد آمد؛ با انقلاب حزبى ، زمام امر را به دست نخواهد گرفت . كـودتـاى نـظـامـى ، خـواسـتـه چـند افسر است . انقلاب حزبى ، از عقده و كينه ، ريشه مى گيرد و بيگناهان بسيارى را در خاك و خون مى غلتاند و سران حزب ، از آن لذت مى برد. پيدايش حكومت عدل ، بايستى به وسيله عدل باشد و آن وقتى است كه مردانى بزرگوار و شريف ، در اجتماع بشرى پيدا شوند و آماده فـداكـارى بـاشـنـد و بـراى خـود چـيـزى نـخـواهـنـد، تـا بـتـوانـنـد مـژده حـكـومـت عـدل را بـه خـلق بـدهـنـد تـا خـلق بـه پـا خـيـزد و هـمـگـان از آن استقبال كنند. پيدايش حكومت عدل ، بر دو پايه قرار دارد: خواسته خلق ، نخستين پايه آن است ؛ خواه اين خواسته ، خودآگاه باشد، خواه ، خود ناآگاه . خـواسـتـه خـود نـاآگـاه حـكـومـت عـدل ، در اكثر افراد موجود است ، ولى چندان تاءثيرى در تسريع قيام حضرت مهدى عليه السّلام ندارد. پـايـه دوم ، انتظار است ؛ آن هم انتظار عملى . هر گاه شماره اين منتظران و آمادگان براى تـشـكـيـل ايـن حـكـومـت ، بـه عـددى بـرسـد كـه شايسته باشند بار اين حكومت را بر دوش بگيرند، زمان تشكيل آن فرا مى رسد. آن وقـت اسـت كـه بـسـيـارى از مـردم كـوچـه بـه كـوچـه ، كـو بـه كـو شهر به شهر به دنبال حكومت عدل مى گردند و بدين مقصد اعلا خواهند رسيد. دد5دد(( مـن سـره اءن يـكـون مـن اءصـحـاب القـائم ، فـليـنـتـظـر وليعمل بالورع و محاسن الاءخلاق ، و هو منتظر ؛ د6د (-9 -) د7ددد3دد كـسـى كـه دوسـت مـى دارد از يـاران قـائم بـاشـد، بـايـد آمـاده بـاشـد و در حـال آمـادگـى ، بـه پـارسـايـى و مـحـاسـن اخـلاق ، عمل كند.)) اين راهنمايى ، حاوى چند نكته فردى و اجتماعى است : 1 ـ امـر قـبـلى ، كـه امـيـد بـه قيام حضرت قائم داشته باشد و ياءس و نوميدى را از خود بزدايد. 2 ـ دوسـت داشـتـه بـاشـد كـه از يـاوران آن حـضـرت بـاشـد تـا در ايـجـاد عدل جهانى ، شركت كند و از اين سعادت جاودانى ، برخوردار شود. 3 ـ داراى ورع باشد و از گناه اجتناب كند. 4 ـ از حسن اخلاق برخوردار باشد. امـيـد بـه قيام حضرت قائم ، روح و مقوم انتظار فرج است . انتظار، ضد ياءس و نا اميدى اسـت و حـيـات بـخش است و دل را زنده نگه مى دارد. برخلاف ياءس و نااميدى كه مرگ آور اسـت . كـسـى كـه يـاءس و نـاامـيدى بر او چيره باشد و اجتماعى كه اين صفت مذموم بر آن حـكـومـت كـند، از زندگى و حيات ، بيزار و متنفر مى گردد و به سوى مرگ و انتحار، قدم بر مى دارد. بـرخـلاف آن كه اميد بر او حكومت كند؛ حيات را خوش دارد و نقايص ‍ زندگى را بر طرف مى كند و به سوى آينده قدم بر مى دارد و روز خود را از روز دگر بهتر مى سازد. از ياران قائم بودن را دوست داشتن ، از ايمان به مبداء و معاد ريشه مى گيرد و كليد خود سـازى مى شود، تا آينه گردد و جمال پرى طلعتان ، طلب كند. ورع داشتن و پارسا شدن ، خـود سـازى و حـيـوانـيـت زدايـى اسـت و بـشـريـت را تبديل به انسانيت كردن است . انـسـانـهـا، بـايـسـتـى يـاوران حـضـرت قـائم بـاشـنـد تـا بـتـوانـنـد در ايـجـاد عدل جهانى شركت كنند؛ دگران لياقت اين وظيفه بزرگ و مقدس را ندارند. حسن اخلاق ، نشانه انسان شدن است و دعوت عملى است به انسان شدن دگران ؛ تا از فرد صـالح ، اجـتـمـاع صـالح بـه دسـت آيد و در تسريع قيام حضرت قائم ، تاءثير داشته باشد. در انتظار، اميد به آينده محقق الوقوع ، موجود است ؛ چنين اميدى ، همه رنجها و مشقتها را آسان مى سازد و انسان ، خودش به خودش مژده مى دهد. خـردمـندان بشر، براى رسيدن به آينده احتمالى ، كوششها مى كنند، رنجهاى مى برند. و رنـجها را در كام خود شيرين مى دانند. حال اگر آينده ، محقق الوقوع باشد، انتظارش روح افـزا و دلپـذيـر خـواهـد بـود. در مـثـل اسـت كـه گـنـج بـدون رنـج حاصل نشود و رنج در راه تحصيل گنج قطعى ، شيرين است . تلخ و شيرين انتظار، گاه تلخ است و گاه شيرين . انـتـظـار تـلخ ، وقـتـى اسـت كـه آدم در جـاى خـود بنشيند و تكان نخورد، چشم به در خانه بـدوزد تـا مـطـلوبـش بـيـايـد. در ايـن انـتـظـار، روزش مـاه بـه نـظـر مـى آيـد و مـاهـش سال و روزگارش تلخ و انتظارش تلخ . انـتـظـار شـيـريـن آن اسـت كـه انـسـان از جـا بـر خـيـزد و بـه كـار پـردازد، زمـيـنـه حـصـول مـقـصـود را آمـاده سـازد و بـدانـد كـه هـر چه آمادگى بيشتر شود، مقصود، زودتر حاصل مى شود. از هر آمادگى كه فارغ شد، لذتى برايش پيدا مى شود و گام دگرى در راه آمادگى بر مى دارد و در دل ، با مطلوب خود راز و نيازى مى كند. انـتـظار ظهور حضرت مهدى از اين قبيل است . كسى كه در اين انتظار به سر مى برد. به حـضـرتش عشق مى ورزد. روز به روز آمادگى خود را بيشتر مى كند و از حضرتش كمك مى خـواهـد كه هر چه بيشتر بتواند خود را آماده كند و هر آمادگى براى او مژده موفقيت و نويد حصول مقصود خواهد بود.

دسته ها : انتظار فرج
شنبه بیست و ششم 1 1391 22:13
در مـعجزات باهراتو خوارق عادات كه از حضرت صاحب الزمان عليه السلام صادرشده است      سنگريزه طلايى    بدان معجزاتى كه از آن حضرت نقل شده در ايام غيبت صغرى و زمان تردد خواص ‍ و نواب نـزد آن حـضـرت بسيار است و چون اين كتاب را گنجايش بسط نيست لاجرم به ذكر قليلى از آن اكتفا مى شود. اول ـ شـيـخ كـليـنـى و قـطـب راونـدى و ديـگـران روايـت كـرده انـد از مـردى از اهـل مـدائن كـه گـفـت : بـا رفـيـقـى به حج رفتم و در موقف عرفات نشسته بوديم جوانى نـزديـك ما نشسته بود و ازارى و ردايى پوشيده بود كه قيمت كرديم آنها را صد و پنجاه ديـنار مى ارزيد و نعل زردى در پا داشت و اثر سفر در او ظاهر نبود پس سائلى از ما سؤ ال كـرد او را رد كـرديـم نـزديـك آن جـوان رفـت و از او سـؤ ال كـرد جـوان از زمـيـن چـيـزى بـرداشـت و بـه او داد، سـائل او را دعـاى بـسـيـار نـمـود جـوان بـرخـاسـت و از مـا غـائب شـد. نـزد سـائل رفتيم و از او پرسيديم كه آن جوان چه چيز به تو داد كه آن قدر او را دعا نمودى ؟ بـه مـا نـمـود سـنـگـريـزه طـلائى كـه مـانند ريگ دندانه ها داشت چون وزن كرديم بيست مثقال بود، به رفيق خود گفتم كه امام ما و مولاى ما نزد ما بود و ما نمى دانستيم ؛ زيرا كه به اعجاز او سنگريزه طلا شد. پس رفتيم و در جميع عرفات گرديديم و او را نيافتيم ، پـرسـيـديم از جماعتى كه در دور او بودند از اهل مكه و مدينه كه اين مرد كى بود؟ گفتند: جوانى است علوى هر سال پياده به حج مى آيد.(99)                  حكايت حاكم قم دوم ـ قـطـب راونـدى در (( خرائج )) از حسن مسترق روايت كرده است كه گفت : روزى در مـجـلس حسن بن عبداللّه بن حمدان ناصرالدوله بودم در آنجا سخن ناحيه حضرت صاحب الا مر عليه السلام و غيبت آن حضرت مذكور شد و من استهزاء مى كردم به اين سخنان ، در اين حـال عـموى من حسين داخل مجلس شد و من باز همان سخنان را مى گفتم ، گفت : اى فرزند! من نـيـز اعـتـقـاد تـو را داشـتـم در ايـن بـاب تـا آنـكـه حـكـومت قم را به من دادند در وقتى كه اهل قم بر خليفه عاصى شده بودند، و هر حاكمى كه مى رفت او را مى كشتند و اطاعت نمى كردند پس لشكرى به من دادند و به سوى قم فرستادند چون به ناحيه طرز رسيدم به شـكـار رفـتـم ، شـكارى از پيش من به در رفت از پى آن رفتم و بسيار دور رفتم تا به نـهـرى رسـيـدم در مـيـان نـهـر روان شـدم و هر چند مى رفتم وسعت آن بيشتر مى شد در اين حـال سـوارى پـيدا شد و بر اسب اشهبى سوار و عمامه خز سبزى بر سر داشت و به غير چشمهايش در زير آن نمى نمود و دو موزه سرخ برپا داشت به من گفت : اى حسين و مرا امير نـگـفت و به كنيت نيز ياد نكرد بلكه از روى تحقير نام مرا برد، گفت : چرا غيب مى كنى و سـبـك مـى شـمـارى نـاحـيه ما را و چرا خمس مالت را به اصحاب و نواب ما نمى دهى ؟ و من صاحب وقار و شجاعتى بودم كه از چيزى نمى ترسيدم ، از سخن او بلرزيدم و گفتم : مى نـمـايـم اى سـيـد مـن آنـچـه فـرمـودى ، گفت : هرگاه برسى به آن موضعى كه متوجه آن گرديدى و به آسانى بدون مشقت قتال و جدال داخـل شـهـر شـوى و كـسـب كـنى آنچه كسب مى كنى خمس آن را به مستحقش برسان ، گفتم : شنيدم و اطاعت مى كنم ، پس ‍ فرمود: برو با رشد و صلاح . و عنان اسب خود را گردانيد و روانـه شـد و از نـظـر مـن غـائب گـرديد و ندانستم به كجا رفت و از جانب راست و چپ او را بـسـيـار طلب كردم و نيافتم . ترس و رعب من زياده شد و برگشتم به سوى عسكر خود و ايـن حـكـايـت را نقل نكردم و فراموش كردم از خاطر خود و چون به شهر قم رسيدم و گمان داشـتـم كـه بـا ايـشان محاربه خواهم كرد، اهل قم به سوى من بيرون آمدند و گفتند هركه مـخالف ما بود در مذهب و به سوى ما مى آمد با او محاربه مى كرديم و چون تو از مايى و بـه سـوى مـا آمـده اى مـيـان مـا و تـو مـخـالفـتـى نـيـسـت داخـل شـهـر شـو و تـدبـيـر شـهـر بـه هـر نـحـو كـه خـواهـى بـكـن ، مـدتى در قم ماندم و امـوال بـسـيـار زيـاده از آنـچـه تـوقـع داشـتـم جـمع كردم پس امراى خليفه بر من و كثرت امـوال مـن حـسـد بـردنـد و مـذمـت مـن نـزد خـليـفـه كـردنـد تـا آنـكـه مـرا عـزل كـرد و برگشتم به سوى بغداد و اول به خانه خليفه رفتم و بر او سلام كردم و بـه خـانـه خـود بـرگـشـتـم و مـردم بـه ديـدن مـن مـى آمـدنـد. در ايـن حـال مـحمّد بن عثمان عمرى آمد و از همه مردم گذشت و بر روى مسند من نشست و بر پشتى من تكيه كرد، من از اين حركت او بسيار به خشم آمدم و پيوسته مردم مى آمدند و مى رفتند و او نـشـسـتـه بـود و حـركـت نـمـى كرد، ساعت به ساعت خشم من بر او زياده مى شد چون مجلس مـنـقـضـى شـد به نزديك من آمد و گفت : ميان من و تو سرى هست بشنو، گفتم : بگو، گفت : صاحب اسب اشهب و نهر مى گويد كه ما به وعده خود وفا كرديم پس آن قصه به يادم آمد و لرزيدم و گفتم مى شنوم و اطاعت مى كنم و به جان منت مى دارم پس برخاستم و دستش را گـرفـتم و به اندرون بردم و در خزينه هاى خود را گشودم و خمس همه را تسليم كردم و بـعـضى از اموال را كه من فراموش كرده بودم او به ياد من آورد و خمسش را گرفت و بعد از آن من در امر حضرت صاحب الا مر عليه السلام شك نكردم ، پس حسن ناصرالدوله گفت من نـيـز تـا ايـن قـصـه را از عـم خـود شـنـيـدم شـك از دل مـن زائل شد و يقين نمودم امر آن حضرت را
دسته ها : معجزات حضرت
شنبه بیست و ششم 1 1391 20:36

درباره نواب چهار گانه

نواب چهار گانه كسانى بودند كه در غيبت صغرى از طرف امام(ع)

داراى وكالت‏خاصه بودند.آنان به ترتيب و بنا به تسلسل تاريخى عبارت‏بودند از:

1-عثمان بن سعيد العمرى.

2-محمد بن عثمان العمرى.

3-حسين بن روح نوبختى.

4-على بن محمد سمرى. (5)

و با پايان زندگى آنان،دوران غيبت صغرى به سال 329 هجرى به‏پايان رسيد سپس دوران غيبت كبرى آغاز گرديد.آنان به ماموريت‏خود دررهبرى پايگاههاى امام(ع)از لحاظ فكرى و سلوك و رفتار،طبق تعليمات‏امام(ع)و رابط بودن بين او در رساندن تبليغات و دستور العمل‏ها و صادركردن توقيعات و حل مشكلات و از ميان بردن دشواريهايى كه با آن روبروميشدند،آشنا بودند.

تحركات فعاليتهاى آنان،بدون اينكه توجه ماموران را به خود جلب‏كنند،و براى اينكه بزرگترين فرصت و گسترده‏ترين زمينه مساعد را براى‏فعاليت تحت رهبرى امام(ع)فراهم آورند،بى آنكه دچار گرفتارى تعقيب ومجازات شوند-بطورى كه عبرت ديگران گردند-بسيار سرى بود.

شايد انگيزه‏هائى كه نايبان را واداشت تا اين روش را برگزينند موجبات‏زير بود:

1-بيم حكومت از علويان و كوشش در تعقيب و آزار تعدادى بسيار ازرهبران و سران آنان. همان مقدار از علويان كه بدست ماموران بقتل رسيدندو ابو الفرج در كتاب مقاتل الطالبين نام آنان را به ثبت رسانيده است براى‏آگاهى ما ازين معنى كافى است.

طوسى در كتاب غيب گويد:«از شمشير معتضد خون مى‏چكيد (6) و آن‏مدت:«از ستم و جور و خونريزى پر بود» (7) .

2-جو نگرانى و تشويش كه پايگاههاى مردمى امام بخصوص چهارنايب او،در آن به سر مى‏بردند تا آنجا كه عثمان بن سعيد،نخستين نايب امام(ع)پولها را در مشكهاى روغن منتقل ميكرد،زيرا فشار و تعقيب ماموران‏را احساس مى‏نمود و اگر دولت از كار او آگاه مى‏شد يا مدركى عليه اوبدست مى‏آورد،مجازاتى سخت در كمين او بود.

3-تعقيب جدى و دائمى امام مهدى(ع)و كوشش براى دستگيرى اوو حمله‏هاى منظم براى بازرسى خانه وى.

وقتى موضع دولت در برابر امام(ع)چنين سخت و خصمانه بود،مى‏توان دانست كه موضع او در برابر پايگاهها و دوستان و مردم او چگونه بود؟

نواب امام(ع)براى گرفتن و پخش اموالى كه دوستان از اطراف شهرهاى‏اسلام به سوى امام(ع)حمل ميكردند،حلقه ارتباطى بودند،كه آنها را دريافت‏مى‏كردند و توزيع مى‏نمودند.

هيئت‏هاى نمايندگى نزد نايب مى‏آمدند و وجوه و سؤالات را با خودمى‏آوردند.نايب اموال را دريافت ميكرد و پاسخ سؤالها را مى‏داد و مشكلات را حل مى‏نمود.ظاهر بعضى از روايات چنين است:«در سالهاى‏نخستين غيبت صغرى،پولها به سامره حمل ميشد.شخصى كه آنها را ميگرفت‏و به امام مهدى(ع)تسليم ميكرد آنجا بود و اين كار با راهنمائى شخص سفيرصورت ميگرفت.آن سان كه ابو جعفر العمرى با«دينور (8) »كرد.سپس آن‏برنامه قطع شد و نايب شخصا، برنامه گرفتن مال و دادن آنرا،ادامه مى‏داد. 

دريافت پول و اعطاى آن به صورت سرى و دور از چشم و نظارت‏دولت انجام مى‏يافت و بسيار كم اتفاق مى‏افتاد كه موضوع علنى شود.توزيع‏پول غالبا و عموما با روش بازرگانى بود.يعنى بصورت قرض دادن،به افرادداده ميشد بى آنكه اين روش،شك ماموران را بر انگيزد.

سخن چينان و جاسوسان،غالبا با روشى بى اندازه جالب روبرو ميشدند.

ازين قبيل بود نحوه وصول اخبار به عبد الله بن سليمان وزير،درباره وكلاى‏مهدى(ع)كه در بغداد و ديگر مناطق حضور داشتند و شايع بود كه براى امام(ع)كار ميكنند.

كسانى نزد وزير مزبور آمدند و به او گفتند كه نزد هر يك ازين نواب،كسى فرستد و آن اشخاص بگويند كه پولى دارند و ميخواهند نزد امام بفرستند.

هر كس از آنان پولى دريافت كرد،حجت عليه او اقامه ميشود و به جرم مشهوددستگير ميگردد.وزير براى كشف و شناسائى نواب امام(ع)به اين نصيحت‏عمل كرد،اما دستورها و راهنمائيهاى امام(ع)زودتر به وكيلان رسيده بود.

لذا آنان نيابت امام را انكار كردند و خود را در برابر مزدوران دولت به‏نادانى زدند و تجاهل كردند.ازين رو توطئه وزير با شكست روبرو گرديد ونواب از شر ماموران نجات يافتند (10) .

ديگر از فعاليتهايى كه نواب بر عهده داشتند،حل مشكلات علمى و شركت‏در بحثها و مناظرات عقيدتى بود كه براى راهنمائى پايگاههاى مردمى يا براى‏اعتراض به شبهه‏ها و دفاع از اسلام به عمل مى‏آمد.

دسته ها : غيبت
دوشنبه یازدهم 2 1391 22:42
X